بنده این جوری بودم
بسم الله
از بچگی بزرگ شدم اونم خیلی زود. سوم ابتدایی که بودم با یه ژیان تصادف کردم و اشکمم سی تا بخیه خورد و هر کی می دید می گفتم جای تیزیه و فکر می کردند من آخر خرهای دنیام . از اون موقع این رو یادم می آد که قبل از عمل با گریه می گفتم نمازم داره قضا میشه تو رو خدا بذارید نمازم رو بخونم بعد که به مدرسه راهمنایی شهید بابایی رفتم یه جورایی دوران رفقای همه جوره رو امتحان کردم و در آن دوران بیشتر با حسین اکبری رفیق بودم ،از این ایام بود که در هیات اباصالح و پایگاه شهید بابایی عضو شدم بعد از فاصله ای که یه عده هر جوریه تو هیات اباصالح انداختند پاتق ما هیات انصار بود ،که روز گار استثنایی در هیات داری به شمار می رفت و ابوطالب ما از اعضا اصلی هیات بود و همو بود که ما را با ترانه ی یا حیسن مداحی به اسم نریمان پناهی صبح زود از خواب شیرین بیدار می کرد و گویا هر شب را به امید شنیدن صدای ایشان صبح می کردیم آقا طالب بعد از این که نریمان رو گوش می داد نوار کاست رو تو کمدش قایم میکرد و ما رو تو کف؛دوره ی دبیرستان رو در مدسه ی پر افتخار پاسداران گذروندم و با مهدی بیدل و عمو حجت و محسن جباری گرم بودم و اساتید خوبی هم داشتم در سال سوم دبیرستان با یه خواب از میثم دوران آشنایی با اون شروع شد در همین سال امین عابدی هم به پاسداران آمد بعد از دو سال با آیت و علی خسروی دوباره قرار گذاشتیم چهار شنبه ها جلسه زیارت عاشورا داشته باشیم در این دوران آیت جانشین پایگاه و بنده داداش آیت البته قبل از آیت مدت ها طالب مسئول پایگاه بود بهد یه سال پشت کنکور به دانشگاه زابل رفتم و در رشته برق قدرت مشغول تحصیل شدم در سال آخر انگار یکی بنده رو صدا می زد روز های آخر زابل بود که برخی از هم ورودی ها در خونه ی یکی از بجه ها حمع بودیم و هر کدوم از بجه ها یه جا قبول شده بود هیچ کس جز بنده در شهرش قبول نشده بود بعد مهران گفت حاجی کد رهگیری تو بده ببینم کجا قبول شدی ، بهش گفتم می خوام برم حوزه علمیه ؛ بالاخره دید و در دانشگاه قزوین مهندسی مخابرات قبول شده بودم به هر حال تصمیم خودم رو گرفته بودم به قم آمده ام در مصاحبه طلاب فکر کنم اول یا دوم شدم با رتبه ی 92 یا 90 خلاصه در زندگی ام حال می بینم که بالاترین نعمت برایم همین حوزه علمیه بوده و هم جواری کریمه ی اهل بیت و بنده منت دار حضرت معصومه هستم که ما را ان شاء الله پذیرفته اند
ندیدید نمیدونید دیدم و دیونه شدم.........
این نمی بود از یمی
- ۱ نظر
- ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۲